قطره ای در صدفی پنهان شد
رفته رفته به صدف مهمان شد
در نهان خانه تاریک صدف
محرم راز شد و عریان شد
چند روزی که گذشت..
دید منزل تنگ است
در و دیوار صدف چون سنگ است
کمی آزرده شد از خود پرسید
علت آمدنم اینجاچیست
قطره ها آزادند
دردل موج زمان فریادند
من چرا در قفسم
بند آمد نفسم
چیست معنای خودآزاری من
چیست بیماری من
اگرم روزنه ای باز شود دور شوم
ساکن منطقه ی روشنی و نور شوم
صدف آهسته شنید این نجوا
گفت ای کودک خرد دریا
شکوه کم کن که در این بهر عمیق
ما نگردیم به کس یار و شفیق
ارزشت بیشتر از شبنم نیست
مثل تو در دل دریا کم نیست
ما به کس در دل خود جا ندهیم
تا نبینیم که ارزش دارد
بی جهت منزل و مآوا ندهیم
اگر امروز تو در سینه من پنهانی
یا به قول خودت افتاده در این زندانی
مکن از بخت شکایت که بدونِ تردید
تو دراین خانه تاریک شوی مروارید
نظرات شما عزیزان: