خوش آمدید
در جوانی به خویش می گفتم شیر شیر است گرچه پیر بود چون که پیری رسید دانستم پیر پیر است گرچه شیر بود
سحرگه به راهي يكي پير ديدم سوي خاك خم گشته از ناتواني بگفتم : چه گم كردهاي اندرين راه؟ بگفتا جواني، جواني، جواني
عهد جواني گذشت در غم بود ونبود نوبت پيري رسيد صدغم ديگر فزود
پیری آن نیست که بر سر بدمد موی سپید هر جوانی که به دل عشق ندارد پیر است
پیری و جوانی چو شب و روز بر آمد ما شب شد و روز آمد و بیدار نگشتیم
نظرات شما عزیزان: سه شنبه 24 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 23:9 :: نويسنده : nashenas
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
||
|