آهی کشید غمزده پیری سپید موی
افکند صبحگاه درآیینه چو ن نگاه
در لابه لای موی چو کافور خویش دید
یک تار مو سیاه
در دیدگان مظطربش اشک حلقه زد
در خاطرات تیره وتاریک خود دوید
سی سال پیش نیز در آییینه دیده بود
یک تار مو سپید
در هم شکست چهره ی محنت کشیده اش
دستی به موی خویش فرو بردو گفت وای
اشکی به روی آینه افتادو ناگهان
بگریست های های
دریای خاطرات زمان گذشته بود
هر قطره ای که بر رخ آیینه میچکید
در کام موج ناله ی جانسوز خویش را
از دور می شنید
طوفان فرو نشست ولی دیدگان پیر
میرفت باز در دل دریا به جستجو
در خاطرات تیره و اعماق خفته بو د
یک مشت آرزو
فریدون مشیری
نظرات شما عزیزان: